تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

این روزها


خسته تر از آنم که بخواهم

 

گله کنم از آدمهایی که

 

خواسته یا ناخواسته دلم را شکستند...


نه پایی برای رفتن دارم


نه دلی برای دل کندن....


آرام و بیصدا


گم میشوم در


تمام حرفهایی که نشنیده گرفته شد


تمام اشکهایی که نادیده گرفته شد


و تمام منی که از یادها رفت.....


دنیایتان ارزانی خودتان


من دیگر بازی نیستم...


نفسم بریده است....

+نوشته شده در دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,ساعت19:23توسط Atieh Zahir | |

 

من محکوم به زندگی

در این شهر غریبم

در این شهر ماتم زده

ماتم غم تو . . .

وقتی تو نیستی شهر رویاهای من

سیاه ترین و غمگین ترین شهر رویاها می شود . . .

وقتی تو نباشی طعم تلخ نبودنت

تمام مزه ها را به کامم تلخ می کند . . .

وقتی نیستی تک تک ثانیه ها می شوند

 قاتل جان من

و مانند خنجری در قلبم فرو میرود

و نبودنت را به رخم میکشند . . .

هر روز به مجازات نبودت

سیگاری را همراه با روحم به آتش می کشم

و می سوزانم خودم را در نبودت

می سوزم . . . می سوزم و دود می شوم با تمام خاطراتم

خاکستر می شوم در لحظه هایی که

 نمی توانم باری دیگر بدون هیچ جام شرابی

مست و مدهوش شوم با نگاهت . . .

می شکنم

خورد می شوم وقتی آغوشم

جای خالی آغوشت را بر سرم فریاد میزند . . .

سخت است . . .

مدتهاست که دیگر

کسی صدای خنده هایم را نمی شنود

مدتهاست که در کوچه های شهر

با تنهایی هم قدم می شوم . . .

اگر می آمدی چه می شد ؟!؟؟

اگر می آمدی دوباره لبریز می شدم از تو

و هر ثانیه با دیدنت می مردم و جانی دوباره می یافتم . . .

ولی حیف . . . حیف که نیستی

حیف که نیستی تا بودنت را به رخ تمام دنیا بکشم . . .

نیستی و من تنها یک مرده ام

روحی که مرده است و تنش محکوم به زندگیست

محکوم به نفس کشیدن در هوایی که خالی ار عطر توست . . .

آری

من تبعید شدهی این شهر غریبم . . .




         
 

                                                                                   Atieh Zahir

 


 

+نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:,ساعت21:24توسط Atieh Zahir | |

 

سرمای نبودنت


بدتر از سرمای زمستان است . . .


به لرزه انداخته


چهار ستون دلم را . . .

 

+نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,ساعت21:8توسط Atieh Zahir | |