تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

چشمانم غرق در اشکهایم شده ...


دیگر گذشت ،


تو کار خودت را کردی ،


دلم را شکستی و رفتی ...


همه چیز گذشت و تمام شد ،


این رویاهای من با تو بود که تباه شد ...


انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ،


انگار دیگر دنیای من بن بست شده ،


راهی ندارم برای فرار از غمهایم ...


این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم . . . . .


کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،


دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ....


دیگرگذشت ،

حالا تو نیستی و من جا مانده ام ،


تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ،


تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام....


فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ....


هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،


اگر از تنهایی بمیرم هم


دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم....


دیگر بس است ،


تا کی باید دلم را بدهم و


شکسته پس بگیرم . . . .؟!


تا کی باید برای این و آن بمیرم . . . !؟


دیگر بس است

 

 . . . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:53توسط Atieh Zahir | |

 

گاهی دلم میخواد خودم رو بغل کنم



ببرمش روی تخت بخوابونمش



ملافه رو بکشم روش



دست ببرم لای موهاش


و نوازشش کنم



حتی براش لالایی بخونم



وسط گریه هاش بگم


غصه نخور خودم جان



درست میشه...


درست میشه...



اگر هم نشد به جهنم ...!



تموم میشه...


بالاخره تموم میشه...

+نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:23توسط Atieh Zahir | |

 

گاهی حجم دلتنگی هایم


آن قدر زیاد میشود که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود . . .


دلتنگم . . .


دلتنگ کسی که


گردش روزگارش به من که رسید


از حرکت ایستاد . . .


دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید


دلتنگ خودم


خودی که مدتهاست گم کرده ام


می خوام برم . . .


می خوام برم یه جای دور


دنیا روز به روز داره برام تنگ تر میشه


دارم خفه میشم


دیگه اشکی برای گریه کردن ندارم


چشمام درد میکنه ، میسوزه


زمستون چرا تموم نمیشه . . . !؟!!


من که داشتم می رفتم


خدایا حکمت تو چی بود که من نفهمیدم


خدایا یه لحظه گوش بده باهات حرف دارم . . .


بگو چرا 


آخه چرا . . . !؟


انگار یه ساله که زمستونه


انگار سال هاست که توی برزخ ام


ای خالق قصه من ،


این من


و این تو


بر زخم دلم چاره ای کن . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:16توسط Atieh Zahir | |

 

سال نو شد . . .
 
تنهایی

یک سال دیگر هم مهمان منی

خوش آمدی رفیق قدیمی و با وفای من

.

.


سال نو مبارک

 

                                                                        Atieh Zahir

 

+نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت15:11توسط Atieh Zahir | |

 

سفره هفت سین را می چینم . . .

سبزه , سمنو , سیر , سکه , سیب , سنجد و سماق

تنگ ماهی هم هست ,

اسکناس های نو رو هم لایه قرآن گذاشتم . . .

همه چیز هست و هیچ چیز نیست

هنوز یک چیز کم است

که اگر نباشد انگار هیچ چیز نیست

انگار هیچ چیز و هیچ کس آماده نو شدن سال نیست ,

تو . . .

فقط تویی که نیستی . . .

یک سال دیگر گذشت و باز هم فقط من و تنهایی بر سفره هفت سین نشسته ایم

بی تو  . . .

و منتظریم تا یک سال دیگر
 
به سال های تنهایمان اضافه شود . . .

ولی من هنوز منتظرم . . .

به امید سال دیگر که شاید سر سفره هفت سین با تو باشم

من در همین خانه ای که سال ها پیش با عشق من وتو ساخته شد منتظرم . . .

هنوز دیوار هایش نام تو را فریاد می زنند . . .

من هنوز به این خانه ای که بخواهد  بی تو باشد عادت  نکرده ام

برگرد


سفره هفت سینم تو را کم دارد


. . . . . !

 

 

Atieh Zahir
 

+نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت15:0توسط Atieh Zahir | |

 

سال تحویل شد


و من


تمام دلتنگی هایم را


به جای تو در آغوش می کشم  . . . .


چقدر جایت


میان بازوانم خالیست  . . .

.

.


 سال نو مبارک

 

+نوشته شده در چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,ساعت18:1توسط Atieh Zahir | |

 

دلم درد می کند .  . . !؟



انگار خام بودند



خیال هایی که


به خوردم داده بودی  . . . !؟!؟؟
 

+نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:,ساعت20:12توسط Atieh Zahir | |

 

گـفـت ضـمـایر را بـگـو



گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن



گـفـت:فــقـط مــن . . . !؟



گـفـتـم:


بـقـیـه رفـتـه انـــد . . .

+نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:,ساعت19:53توسط Atieh Zahir | |