تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

 

                                             * for mothers *


نوزاد بودیم . . .

آمد و آغوش پر مهرش را به تن نحیفمان هدیه کرد . . .

از گوهر وجودیش به ما نوشاند

گریه هایمان را تحمل کرد

خنده هایمان را شکر

و شب و روزش یکی شد تا ما آسوده باشیم  . . .

بزرگتر شدیم . . .

الفبای عشق را به ما دیکته کرد و دوست داشتن را به ما آموخت

عشق به خدا را با قلم محبتش در قلبمان حک کرد . . .

بزرگ و بزرگتر شدیم و او پیر و پیرتر . . .

مسیر زندگی را به ما نشان داد

از پستی و بلندی های جاده زندگی و رهگذران راهمان گفت

گفت و خودش شد سپر و همراهمان . . .

بزرگتر بزرگتر شدیم و او جوانیش را به بچگیمان گذراند و پیرتر و پیرتر شد

و برای قد راست کردنمان کمرش خم و خم تر . . .

موهای سپیدش را به بهای جوانیمان خرید . . .

   واین گونه بود

              که خدا . . .

                      قواله بهشت را به زیر پایش انداخت . . .



  مادر  . . .


         روزت مبارک . . . !

 

 

Atieh Zahir

+نوشته شده در پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت15:10توسط Atieh Zahir | |

 

پیشـانــی ام



چـسبیدن بـه سیـنـه ات را می خــواهــد . . .



و چــشمـانــم



خـیس کـــردن پیــراهــنت را  . . .



چـه بغض پـُرتــوقـعی دارم من امـــروز  . . . . !!!

+نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت15:58توسط Atieh Zahir | |

 

شبها وقتی می خوای بخوابی


میبینی كسیو نداری كه بهت فكر كنه . . . . !!!



اینجاست كه میفهمی


برخلاف شلوغیه درونت,


چقدر تنهایی . . .
 

+نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت15:50توسط Atieh Zahir | |

 

نمیدونم چم شده . . .

فقط اینو میدونم که حالم اصلا خوب نیست

حالم خرابه . . . خراب

مدتهاست که هزاران بغض نشکسته رو که داره قلبم رو پاره پاره میکنه با خودم حمل میکنم . . .

مدتهاست که فریادهایم در سکوتم محو شده . . .

اگر به سراغ من میایی

گوش هایت را بگیر  

که سکوتم پر از فریاد گوش خراشه . . .

هست روزهایی . . . یا نه . . . هر روزه که نمیخوام وقتی میخوابم , بیدار بشم

اما باز هم بیدار میشوم . . .

میرم جلوی آیینه

به خودم میگم :

باز که بیدار شدی لعنتی . . . !؟!!

و باز هم با بیدار شدنم

با زنده بودنم

یک روز دیگه به روز های نحس و شوم زندگیم اضافه میکنم . . .



انگار غریب افتاده ام توی این دنیای بی رحم . . .

انگار هیچ چیز و هیچ کس

جز من

جز تو  . . . !!!

انگار . . .

بیخیال . . . بگذریم . . .

این که دوستت دارم کافیه . . .

گرچه تو خیلی وقت است بیزار شده ایی از این خسته ی تنها

اما . . .

آری . . . همین که دوستت دارم کافیه



          این روز ها زنده ام

                             تا دیگران زندگی کنند . . . 

 

 

Atieh Zahir
 

+نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت14:7توسط Atieh Zahir | |

 

کی گفته زمان طلاست . . . ؟؟!؟


من مزه مزه اش کردم . . .


زمان عین الکله . . .


ثانیه ثانیه میسوزونه


میره تو عمق وجودت . . .


مست مست که شدی,


چشاتو باز میکنی


میبینی عمرت گذشته


و تو موندی‌


و


خماری از دست رفتن یک عمر . . . . !!!

+نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت12:20توسط Atieh Zahir | |


بــرای این کـه


هنـــوز


بــه تـــو فکـر می‌کنـم


هنــوز نگــرانـت میشـوم


هنــوز دلتنگـت میشـوم


و . . .


هنــوز دوسـتـت دارم


از خــودم متـــنـفـــرم . . . .

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت21:38توسط Atieh Zahir | |

 

مدتهاست  . . .


مجازی میخندیم



مجازی شادیم



مجازی عاشق میشیم



مجازی همدیگه رو دلداری میدیم . . .



امــــــا . . . .



واقعی  . . .


تنهاییم



واقعی درد میکشیم



واقعی


از عشقهای مجازی


لطمه میبینیم . . . . . . !!!

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت19:1توسط Atieh Zahir | |


سَرم را شاید بتوانند دیگران گرم کنند


اما  . . .


وقتى تو نیستى



هیچکس نیست که


دلم را گرم کند . . .

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:56توسط Atieh Zahir | |


فقط کمی بی حوصله ام . . .


آسمان روی سرم سنگینی میکند


روزهایم کش امده . . .


هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم


باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم . . .


روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند


ولی نمی بارند . . .


چون


من خوبم


من آرامم


چون


من قول داده ام  . . .

 

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت10:26توسط Atieh Zahir | |

 

بـَـرای بــَعـضــی دَردهـا . . .



نه مـیتوان گـِـریــه کَــرد ؛


نه مـیتوان فریـــاد زد  . . .



بـرای بعـضـی دَردهـا . . .



فقط مـیتوان


نـگــاه کـرد


و


بـی صدا شکست . . . . . .

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت10:9توسط Atieh Zahir | |

 

نیستی . . .


ولی نگران نباش ،


هیچ کس . . .


جای این نبودن هایت را


پر نکرد و نخواهد کرد . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:4توسط Atieh Zahir | |


این همان شکسته شدن دل است



از همه چیز تهی میشوی . . .


گویی که دیگر وجود نداری


و تمام آنچه هستی و هست این حس است و تمام . . .



با ناباوری حرف هایش را مرور می کنی



ساکت ،



آرام



گویی وجودت سراسر زخم است


و حضور دیگران مانند نمک تمام سرشتت را آزار می دهد . . .



به خود می پیچی



به این سو و آن سو می روی


آشفته و بی هدف


دردی سخت تمام روحت را آغشته کرده



گریه می کنی



درد ثانیه ها را چون سال ها کرده است . . .



آری،


قلب تو شکسته است



قلبت شکسته است . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت17:52توسط Atieh Zahir | |

 

 

 

همین که هستی . . .


همین که لا به لای کلماتم


نَفَس میکشی


راه میروی


در آغوشم میگیری . . .


همین که پناه ِ واژه هایم شده ای


همین که سایه ات هست


همین که کلماتم


از بی "تو"یی یتیم نشده اند . . .


کافی‌ست برای یک عمر آرامش  . . .



باش . . . !


حتی همین قدر دور


حتی همین قدر دست نیافتنی . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت17:45توسط Atieh Zahir | |

 

گاهی حضور یک نفر . . .


بهت احساس امنیت و آرامش میده


احساس زنده بودن و مهم بودن . . .


گاهی بدون اینکه چیزی بگی


می فهمه حالتو،


درکت می کنه


اونوقت که دلت می خواد


محکم بغلش کنی


و بهش بگی :


دوستت دارم


و

 

به خاطر همه چیز ممنونم . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت17:41توسط Atieh Zahir | |

 

دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد


نه التـــمـاس هـــایم را


و نه احســـاســاتِ


ایــن دلِ لـعـنـتـی را . . .


به جـــایِ آن


احســـاسی که کُـــشـتـی


درخـتـی از غــــرور کـاشـتم . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت17:34توسط Atieh Zahir | |