تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

دستت را


بر روي چشمانم مي‌گذاري


پلك‌هايم را مي‌بندي . . .


مي‌گويي:


" رفتنم ديدني نيست ,


نگاه نكن! "


مي‌روي و صداي پاهايت،


آخرين موسيقي زنده‌ي دنيايم مي‌شود . . .


اینبارمیخواهم برای همیشه


خاموش شوم . . .


یا بروم جایی که


هیچ مشترکی


صدای بوق ِ آزادم را


نشنود . . .


در دسترس نباشم ٬


همین . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:2توسط Atieh Zahir | |

 

برای تنوع هم که شده

گاهی

باش . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:58توسط Atieh Zahir | |

 

تنها نشسته ای



چای می نوشی


و سیگار می کشی


 . . .


هیچ کس تو را به یاد نمی آورد . . .



این همه آدم



روی کهکشان به این بزرگی



و تو



حتی



آرزوی یکی نبودی . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:23توسط Atieh Zahir | |

 

دوست داشتن


همین خنده های ساده ی توست . . .


وقتی با تمام غصه هایت


میخندی


تا از تمام غصه هایم


رها شوم . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:20توسط Atieh Zahir | |

 

فردا وديروز


باهم همدست شدند . . .


ديروزبا خاطراتش فريبم داد ,


فردا هم با وعده هايش خامم كرد . . .


تابه خود آمدم


امروز هم گذشت . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:15توسط Atieh Zahir | |

 

وجودت


کافی است برای


هزار سال


دلگرمی . . .

+نوشته شده در یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:31توسط Atieh Zahir | |

 

دوست داشتَنت


معادله اي ست كه :


نفس هايَم را


اثبات مي كند . . .

+نوشته شده در یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:22توسط Atieh Zahir | |

 

مرا حبس كن در آغوشت . . .


من


براي حصارِ بازوان تـو


مجرم ترين


زنداني ام . . .

+نوشته شده در یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:15توسط Atieh Zahir | |

 

سکوت این روزهایم



به خاطر رضایت نیست . . .


بعداز رفتنت



با دنیا قهر کرده ام . .
  .

+نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,ساعت21:33توسط Atieh Zahir | |

 

چقدر تلخ است


با بغض بنویسی

و با خنده بخندند . . .

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:37توسط Atieh Zahir | |

 

چه روزهايي بود . . .


روزهايي که تو به من خيانت مي کردي


و من


حتي به خاطراتمان


وفادار بودم . . .

+نوشته شده در شنبه 14 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:46توسط Atieh Zahir | |

 

از وقتــی که نیسـتی


خـدا می دانـد،چقــدر آب


به صـورَتـم پـاشیـدم لعنــتی . . .


این کـابوس


انقــدر واقعیست


که از خواب بیــدار نمی شـوم . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت1:40توسط Atieh Zahir | |

 


چه راحت


بي عشق شدم . . .

باران چه سرد است ,


مي مانم تا خوب

 

غرق در خيس شوم . . .

ديگر تو نيستي


كه آسمان كتابم

 

پر از واژه هاي عاشقانه شود . . .

باران شده ام خيس خيس


شر شره بي تو خواهم ريخت . . .


سخت بود


اشك ها ريخت


دلي شكست


قلبي بشدت گرفت


پايي ايستاد


عشقي رفت


چشمي خيره ماند


و دستم به ناچار نوشت . . . .


رفتي نگاهت كردم تا لحظه اشك


و تو قطره شدي و ريخته بودي . . .


بي وفا


اشك خواستي

ريختم . . .

دل خواستي

دادم . . .

نگاه خواستي

كردم . . .

تنها خواستي باشم،

چشم هستم . . . .

+نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:14توسط Atieh Zahir | |

 

چرا کسی

 

خسارت سکوت شکسته ام را

 

نمی ده . . .


چرا کسی افکار پاره ام را

 

کوک نمی زند . . . ؟!؟؟


چشمانم بسته شد,

 

انگشتانم از هم باز شدند


و قلم از دستم افتاد . . . .


می خواستم بنویسم:

 

دوستت دارم . . .

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:10توسط Atieh Zahir | |

 

کــاش داشتــنـت ،

بـــه راحــتــــی

دوسـت داشتــنـت بــود . . .

+نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:7توسط Atieh Zahir | |