تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

ميخواهى بروى؟


بهانه ميخواهى؟


بگذار من بهانه دستت دهم ,


برو و هركس پرسيد بگو


لجوج بود، هميشه سرسختانه عاشق بود..


بگو فرياد ميكرد، همه جا فرياد ميكرد كه فقط مرا ميخواهد..


بگو دروغ ميگفت؛ ميگفت هرگز ناراحتم نكردى..


بگو درگير بود، هميشه درگير افسون نگاهم بود..


بگو بى احساس بود..بگو او نخواست، نخواست كسى جز من


در دلش خانه كند...

+نوشته شده در جمعه 12 آبان 1391برچسب:,ساعت14:54توسط Atieh Zahir | |


نفس می کشم


تا به جای مرده ها خاکــم نکنند !!!


اینگونه است حال مـن


چیزی نپرس...

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت22:5توسط Atieh Zahir | |

 


اکـنـون بـــخـواهــمـت کـه چـه بـشـــود...؟!؟؟

آن روزهـا کـه مـشـتـرک مـورد نـظــر بـودی

هـیـچـوقـت در دسـتـرس نـبـودی

چـه بـرســد الان کـه نـه مـشتـرکــی

نـه در دستـرس

و نـه مـورد نـظــر...

+نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Atieh Zahir | |