تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

مرا حبس كن در آغوشت . . .


من


براي حصارِ بازوان تـو


مجرم ترين


زنداني ام . . .

+نوشته شده در یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:15توسط Atieh Zahir | |

 

سکوت این روزهایم



به خاطر رضایت نیست . . .


بعداز رفتنت



با دنیا قهر کرده ام . .
  .

+نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,ساعت21:33توسط Atieh Zahir | |

 

چقدر تلخ است


با بغض بنویسی

و با خنده بخندند . . .

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:37توسط Atieh Zahir | |

 

چه روزهايي بود . . .


روزهايي که تو به من خيانت مي کردي


و من


حتي به خاطراتمان


وفادار بودم . . .

+نوشته شده در شنبه 14 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:46توسط Atieh Zahir | |

 

از وقتــی که نیسـتی


خـدا می دانـد،چقــدر آب


به صـورَتـم پـاشیـدم لعنــتی . . .


این کـابوس


انقــدر واقعیست


که از خواب بیــدار نمی شـوم . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت1:40توسط Atieh Zahir | |

 


چه راحت


بي عشق شدم . . .

باران چه سرد است ,


مي مانم تا خوب

 

غرق در خيس شوم . . .

ديگر تو نيستي


كه آسمان كتابم

 

پر از واژه هاي عاشقانه شود . . .

باران شده ام خيس خيس


شر شره بي تو خواهم ريخت . . .


سخت بود


اشك ها ريخت


دلي شكست


قلبي بشدت گرفت


پايي ايستاد


عشقي رفت


چشمي خيره ماند


و دستم به ناچار نوشت . . . .


رفتي نگاهت كردم تا لحظه اشك


و تو قطره شدي و ريخته بودي . . .


بي وفا


اشك خواستي

ريختم . . .

دل خواستي

دادم . . .

نگاه خواستي

كردم . . .

تنها خواستي باشم،

چشم هستم . . . .

+نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:14توسط Atieh Zahir | |

 

چرا کسی

 

خسارت سکوت شکسته ام را

 

نمی ده . . .


چرا کسی افکار پاره ام را

 

کوک نمی زند . . . ؟!؟؟


چشمانم بسته شد,

 

انگشتانم از هم باز شدند


و قلم از دستم افتاد . . . .


می خواستم بنویسم:

 

دوستت دارم . . .

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:10توسط Atieh Zahir | |

 

کــاش داشتــنـت ،

بـــه راحــتــــی

دوسـت داشتــنـت بــود . . .

+نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت10:7توسط Atieh Zahir | |

 

لعنتی


امروز نبودی . . .


اما خیلی چیزها بود


من بودم ,


باران بود ,


چتر بود


بغض بود . . .


همراه همیشگی ام هم بود


جای خالیت را می گویم . . . . .

+نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت9:59توسط Atieh Zahir | |

 

دم از بازی حکم می زنی . . . !؟!


دم از حکم دل می زنی . . . !؟!


پس به زبان "قمار" برایت می گویم . . .


قمار زندگی را


به کسی باختم


که "تک دل" را با "خشت" برید . . .


جریمه اش یک عمر حســــرت شد،


باختِ زیبایی بود . . .


یاد گرفتم به "دل"،


"دل" نبندم . . .


یاد گرفتم از روی "دل"


حکم نکنم . . .


"دل" را باید "بُــر" زد


جایش "سنگ" ریخت،


که با "خشت"


"تک بــُری" نکنند . . . . . .

+نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت21:15توسط Atieh Zahir | |

 

آسمان ميبارد


و هوا پر شده از


"دوستت دارم" هايی كه


به بادها سپرده ام . . .


كاش،


پنجره ات باز باشد . . .

+نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت21:13توسط Atieh Zahir | |

 

آنقدر پیش این و آن


از خوبــــــــی هایش گفتم


که وقتی سراغش را می گیرند


شرم دارم بگویم:


تنهایــــــــم گذاشت . . .

+نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت21:10توسط Atieh Zahir | |

 

شاید

یه روزی . . .

یه جایی . . .

من و تو

خیلی دور از هم . . .

شب و روز در آغوش یک غریب


بیقرار هم باشیم . . .

+نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت21:7توسط Atieh Zahir | |

 

گرگ هم که باشی


عاشق بره ای خواهی شد


که تو را به علف خوردن


وا می دارد . . .


و رسالت عشق


این است:



" شدن آنچه نیستی"

+نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت21:4توسط Atieh Zahir | |

 

دوباره دلم شکست


از همان جای قبلی . . .


کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت


تا دیگر شروع نشوی . . .


کاش میشد فریاد بزنم:


"پایان"


دلم خیلی گرفته . . .


اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد


آدمها از دور دوست داشتنی ترند . . .

+نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت13:42توسط Atieh Zahir | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد