تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

تورا چه شد، باوفای بی احساس . . . ؟!؟؟


مرا عاقبت بی تو بودن


درد است و بی درمانی . . .


یادت هست شانه های مرا


کرده بودی سنگ صبورت . . . ؟!؟


یادت هست شاخه گلی چیدم


برای برگشت احساست . . . ؟!؟


نمیدانم چه شد اما،


تو گویا عاشق شده ای اینبار


و من مانده ام و بی احساسی . . .


گریه ی من شد ضعف من


و تو مرا در یک غروب سرد


رها کردی . . .


و در گوش باد مرا ضعیف خواندی


و من اما هنوز هم دارم خودم را


سرزنش میکنم . . .

 

   for...

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت12:46توسط Atieh Zahir | |

 

حوایت می شدم . . .


برای تو از بهشت که هیچ ,


از نفس کشیدن هم میگذشتم . . .


حیف ,


حیف که تو


"آدم" نبودي . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت12:33توسط Atieh Zahir | |

 

احتیاج به شراب نیست

یک استکان چای هم


دیوانه ام می کند . . .

وقتی که میزبان ،

چشمانِ تو باشد . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت12:25توسط Atieh Zahir | |

 

به سادگی رفت ,


به سادگی بخشیدم . . .


حالا مانده ام چگونه بدون او


به سادگی زندگی کنم . . .



 

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت12:19توسط Atieh Zahir | |

 

دلتنگم . . .


برای کسی که مدتهاست


بی آن که باشد,


هـر لحـظه


زنـدگی اش کـرده ام  . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت12:12توسط Atieh Zahir | |

 

دلم خیلی بیشتر از

 

حجمش پر است . . .


پر از جاي خالي تو


پر از دلتنگی برای نگاه تو . . .


 

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت12:8توسط Atieh Zahir | |

 

همه گفتن:


عشقت داره بهت خيانت ميکنه


گفتم: ميدونم . . .


گفتن:

اين يعنى دوستت نداره ها


گفتم:ميدونم . . .


گفتن:


احمق يه روز ميذاره ميره تنها ميشى


گفتم:ميدونم . . .


گفتن:


پس چرا ولش نمى کنى . . . ؟!؟؟


گفتم:


اين تنهاچيزيه که


نميدونم . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت12:5توسط Atieh Zahir | |

 

 تو باشی و من باشم

و

دنیا


ارزانی خودشان . . .

+نوشته شده در دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:,ساعت11:3توسط Atieh Zahir | |

 

دستت را


بر روي چشمانم مي‌گذاري


پلك‌هايم را مي‌بندي . . .


مي‌گويي:


" رفتنم ديدني نيست ,


نگاه نكن! "


مي‌روي و صداي پاهايت،


آخرين موسيقي زنده‌ي دنيايم مي‌شود . . .


اینبارمیخواهم برای همیشه


خاموش شوم . . .


یا بروم جایی که


هیچ مشترکی


صدای بوق ِ آزادم را


نشنود . . .


در دسترس نباشم ٬


همین . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:2توسط Atieh Zahir | |

 

برای تنوع هم که شده

گاهی

باش . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:58توسط Atieh Zahir | |

 

تنها نشسته ای



چای می نوشی


و سیگار می کشی


 . . .


هیچ کس تو را به یاد نمی آورد . . .



این همه آدم



روی کهکشان به این بزرگی



و تو



حتی



آرزوی یکی نبودی . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:23توسط Atieh Zahir | |

 

دوست داشتن


همین خنده های ساده ی توست . . .


وقتی با تمام غصه هایت


میخندی


تا از تمام غصه هایم


رها شوم . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:20توسط Atieh Zahir | |

 

فردا وديروز


باهم همدست شدند . . .


ديروزبا خاطراتش فريبم داد ,


فردا هم با وعده هايش خامم كرد . . .


تابه خود آمدم


امروز هم گذشت . . .

+نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:15توسط Atieh Zahir | |

 

وجودت


کافی است برای


هزار سال


دلگرمی . . .

+نوشته شده در یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:31توسط Atieh Zahir | |

 

دوست داشتَنت


معادله اي ست كه :


نفس هايَم را


اثبات مي كند . . .

+نوشته شده در یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:22توسط Atieh Zahir | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد