تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

چه خوش خیال بودم
که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم به حبس ابد !!!
به یکباره جا خوردم . . . .
وقتی زندانبان به یکباره بر سرم فریاد زد ,
هی
تو
آزادی !!!
و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد . . . . . . !؟!!

+نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:7توسط Atieh Zahir | |

 

مرا ببخش

که گاه وبی گاه

دلم هوای تو را می کند!!!

مرا ببخش

که چشم هایم،

هنوز منتظر است تا تو بیایی ...

مرا ببخش

که یادداشت های روزانه ی صفحه ی دلم

با مداد خاطرات تو نوشته می شود ....

مرا ببخش

که هنوز ...

دیوانه وار دوستت دارم .....

+نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت20:44توسط Atieh Zahir | |

 

چه فرقی می کند . . . 
مهره ی سیاه باشم یا سفید

چشمانت با اولین حرکت
ماتم می کند . . . .

+نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت20:17توسط Atieh Zahir | |

 

برگــــــرد و همه ی دنیا را غافلــگیــــر کن

من حتـــی با خدا هم شرط بستـــم …♥

+نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت20:4توسط Atieh Zahir | |


اشک . . .

بهترین پدیده ی دنیاست . . . .

ولی تا زیباترین چیزهارو از آدم نگیره ,

خودشو نشون نمیده

 . . . . . . . . !?!

 

+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:41توسط Atieh Zahir | |

 

هروقت خواستی بدونی کسی دوست داره یا نه ,

تو چشماش زل بزن تا عشقو تو چشاش ببینی . . . .



اگه نگاهت کرد  ,

عاشقته

اگه خجالت کشید ,

برات میمیره

اگه سرشو انداخت پایین و یک لحظه رفت تو فکر ,

بدون 1 لحظه بدون تو زنده نمیمونه

و اگه سرشو انداخت پایین و حرفو عوض کرد . . . 

اصلا دوستت نداره

. . . . . . . . . . . . . . !!!?!?!!

+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:35توسط Atieh Zahir | |

 

برای شنیدن صدایی که دوستش میداری

همین لحظه هم بسیار دیر است . . . .


افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید. . .


برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور

نمی باشد

...........!؟!

+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:19توسط Atieh Zahir | |

 

کنــارت هستند...

تا کـــی؟

تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند...

از پیشــت میروند یک روز..

کدام روز؟

وقتی کســی جایت آمد...

دوستت دارند...

تا چه موقع؟

تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند...

میگویــند عاشــقت هســتند...

برای همیشه...!

نه......

فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود..

و این است بازی باهــم بودن!!

....................!!!؟!

+نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت19:15توسط Atieh Zahir | |


یاد گرفتم...
1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند
2. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند
3. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود
4. تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم

........

+نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت18:59توسط Atieh Zahir | |


شیشۀ نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود ,

از لکۀ انگشت دروغ …!!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد ….
کو ??

کجا رفت که احساس مرا خوب فروخت

. . . . . . . ?!!?!!

+نوشته شده در سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,ساعت18:49توسط Atieh Zahir | |

 

مرا اینگونه باور کن...

کمی تنها ،

کمی بی کس ،

کمی از یادها رفته...

خدا هم ترک ما کرده ،

خدا دیگر کجا رفته...؟!

نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟

که شاید هم به جرم آن ،

غریبی و جدایی هست..؟؟؟

مرا اینگونه باور کن

....... !!!

+نوشته شده در سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,ساعت18:17توسط Atieh Zahir | |

 

من از یک شکست عاشقانه باز می گردم . . .
جایی که واژه ها درونم جان باخته
جایی که بر مزار آرزوهایم اشک می ریزم
و اما تو . . .
از یک عشق تازه لبریزی

..... !!!

+نوشته شده در سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,ساعت11:43توسط Atieh Zahir | |

 

میروم تا در غبار غم فراموشت کنم،

سر در آغوش پشیمانی گذارم. . .

تا تو را ای امید آتشین با گریه ....

خاموش کنم . . . . . !!!

+نوشته شده در دو شنبه 26 دی 1390برچسب:,ساعت17:32توسط Atieh Zahir | |

 

دیشب در جاده های سکوت ,

در ایستگاه عشق

هر چه منتظر ماندم . . .

کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من . . .

ومن تنهاتر از همیشه به خانه بر گشتم . . .!!!

+نوشته شده در دو شنبه 26 دی 1390برچسب:,ساعت16:46توسط Atieh Zahir | |

 

کاش میشد در سایه ی مژگانت ،

لحظه ای...

به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم...

 

+نوشته شده در دو شنبه 26 دی 1390برچسب:,ساعت16:42توسط Atieh Zahir | |

صفحه قبل 1 ... 15 16 17 18 19 ... 26 صفحه بعد