تراوشات ذهن پریشان من . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت21:50توسط Atieh Zahir | |

 

هر که مرا دید

تو را نفرین کرد ...

+نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:,ساعت19:21توسط Atieh Zahir | |

 

اولین بار نیست که گریه می کنم


اما اولین بار است که


گریه ارامم نمی کند . . .


می روم بخوابم


کسی چه می داند


شاید فردا


در دنیای بهتری بیدار شدم.......

+نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:,ساعت19:19توسط Atieh Zahir | |

 


دوستی های مسموم ،


عشق های مسموم ،


دوستت دارم های مسموم ،


بوسه های مسموم ،


حالت تهوع گرفتم از این


زندگی مسموم . . .

+نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:,ساعت18:50توسط Atieh Zahir | |

 

ميخواهى بروى؟


بهانه ميخواهى؟


بگذار من بهانه دستت دهم ,


برو و هركس پرسيد بگو


لجوج بود، هميشه سرسختانه عاشق بود..


بگو فرياد ميكرد، همه جا فرياد ميكرد كه فقط مرا ميخواهد..


بگو دروغ ميگفت؛ ميگفت هرگز ناراحتم نكردى..


بگو درگير بود، هميشه درگير افسون نگاهم بود..


بگو بى احساس بود..بگو او نخواست، نخواست كسى جز من


در دلش خانه كند...

+نوشته شده در جمعه 12 آبان 1391برچسب:,ساعت14:54توسط Atieh Zahir | |


نفس می کشم


تا به جای مرده ها خاکــم نکنند !!!


اینگونه است حال مـن


چیزی نپرس...

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت22:5توسط Atieh Zahir | |

 


اکـنـون بـــخـواهــمـت کـه چـه بـشـــود...؟!؟؟

آن روزهـا کـه مـشـتـرک مـورد نـظــر بـودی

هـیـچـوقـت در دسـتـرس نـبـودی

چـه بـرســد الان کـه نـه مـشتـرکــی

نـه در دستـرس

و نـه مـورد نـظــر...

+نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت21:27توسط Atieh Zahir | |

 

این روزها


خسته تر از آنم که بخواهم

 

گله کنم از آدمهایی که

 

خواسته یا ناخواسته دلم را شکستند...


نه پایی برای رفتن دارم


نه دلی برای دل کندن....


آرام و بیصدا


گم میشوم در


تمام حرفهایی که نشنیده گرفته شد


تمام اشکهایی که نادیده گرفته شد


و تمام منی که از یادها رفت.....


دنیایتان ارزانی خودتان


من دیگر بازی نیستم...


نفسم بریده است....

+نوشته شده در دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,ساعت19:23توسط Atieh Zahir | |

 

من محکوم به زندگی

در این شهر غریبم

در این شهر ماتم زده

ماتم غم تو . . .

وقتی تو نیستی شهر رویاهای من

سیاه ترین و غمگین ترین شهر رویاها می شود . . .

وقتی تو نباشی طعم تلخ نبودنت

تمام مزه ها را به کامم تلخ می کند . . .

وقتی نیستی تک تک ثانیه ها می شوند

 قاتل جان من

و مانند خنجری در قلبم فرو میرود

و نبودنت را به رخم میکشند . . .

هر روز به مجازات نبودت

سیگاری را همراه با روحم به آتش می کشم

و می سوزانم خودم را در نبودت

می سوزم . . . می سوزم و دود می شوم با تمام خاطراتم

خاکستر می شوم در لحظه هایی که

 نمی توانم باری دیگر بدون هیچ جام شرابی

مست و مدهوش شوم با نگاهت . . .

می شکنم

خورد می شوم وقتی آغوشم

جای خالی آغوشت را بر سرم فریاد میزند . . .

سخت است . . .

مدتهاست که دیگر

کسی صدای خنده هایم را نمی شنود

مدتهاست که در کوچه های شهر

با تنهایی هم قدم می شوم . . .

اگر می آمدی چه می شد ؟!؟؟

اگر می آمدی دوباره لبریز می شدم از تو

و هر ثانیه با دیدنت می مردم و جانی دوباره می یافتم . . .

ولی حیف . . . حیف که نیستی

حیف که نیستی تا بودنت را به رخ تمام دنیا بکشم . . .

نیستی و من تنها یک مرده ام

روحی که مرده است و تنش محکوم به زندگیست

محکوم به نفس کشیدن در هوایی که خالی ار عطر توست . . .

آری

من تبعید شدهی این شهر غریبم . . .




         
 

                                                                                   Atieh Zahir

 


 

+نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:,ساعت21:24توسط Atieh Zahir | |

 

سرمای نبودنت


بدتر از سرمای زمستان است . . .


به لرزه انداخته


چهار ستون دلم را . . .

 

+نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,ساعت21:8توسط Atieh Zahir | |

 

تیک تاک های ساعت تنهایی من ,

هر ثانیه اثبات میکند نبودنت را . . .

دستان سردم

هر لحظه بی تو بودنم را به رخم میکشد . . .

سست میشود و میلرزد این تن

بدون آغوشت . . .

گوش هایم ناشنوا میشود در شب های تنهایی

وقتی که زمزمه های شبانه ات در گوشم تکرار نمیشود . . .

قهوه من

تلخ ترین قهوه دنیا میشود

هنگامی که میزبان

چشمان تو نباشد . . .

وقتی تو نباشی

جا سیگاری پر میشود از ته سیگار هایی که

در حسرت چشمانت سوخت و خاکستر شد . . .

بیا تا با طلسم چشمانت

فراموش کنم تیک تاک های بی رحمانه ی عقربه های ساعت را . . .

بیا و با دستان گرمت

نابود کن لحظه های سرد بی تو بودنم را . . .

تن من هنوز بوی آغوشت را میدهد . . .

بیا . . .

بیا که بی تو

هیچ "من"ی معنا ندارد . . .





                                                                        Atieh Zahir         

 

+نوشته شده در جمعه 17 شهريور 1391برچسب:,ساعت22:22توسط Atieh Zahir | |

 

 

آلـــیــــس کـــجـــایـــی . . . ؟!؟؟


بـــیـــا . . .


ایـــنـــجـــا


عــجــیـــب تــریــن ســـرزمــیــن دنـــیــاســت . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:,ساعت21:12توسط Atieh Zahir | |

 

مترسک را دار زدند . . .

به جرم دوستی با پرنده !!

که مبادا تاراج مزرعه را


به بوسه ای فروخته باشد . . .

راست می گفتی که اینجا


" قحطی عاطفه " است . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت16:40توسط Atieh Zahir | |

 

حـالـت ِ تـــهوع ،


همیـــشه نـــشانه ی بـــارداری نیـــست . . .


گــاهــی مــی خــواهی


تـــمام ِ گــذشــته را


بــالا بــیاوری . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت13:27توسط Atieh Zahir | |


کشف جدیدم را شنیده ای . . . ؟!؟


اکنون پی برده ام که عجایب دنیا


هشت گانه اند . . .


بی شک " آغوش تو "


هشتمین عجایب دنیاست . . .


واردش که میشوی


زمان بی معنا میشود . . .


هیچ بُعدی ندارد


بی آنکه نفس بکشی


روحت تازه میشود . . .


تمام ثروت دنیا را


به یک وجبش خواهم بخشید . . .

+نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت14:8توسط Atieh Zahir | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد